اطلاعیه مهم: با سلام کاربر گرامی... اگر با یوزر و پسورد هنگام ورود به تاپیک یا صفحاتی که با ادرس tk. شروع می شود، با خطا رو به رو شدین... در نوار ادرس مرورگرتون کلمه tk. را حذف کنید و به جاش com. بزارید و اینتر بزنید و مجدد برای ورود اقدام کنید... با تشکر مدیر کل انجمن
ʼʽ͜ داستان های طنز ʼʽ͜
برترین مطلب این هفته ی سایت

بزودی

بزودی

نمایش نتایج: از 1 به 7 از 7
Like Tree18Likes
  • 3 Post By maee
  • 3 Post By ali the great
  • 2 Post By mh2012
  • 3 Post By ali the great
  • 3 Post By ali the great
  • 3 Post By maee
  • 1 Post By maee

موضوع: ʼʽ͜ داستان های طنز ʼʽ͜

  1. maee آواتار ها
    maee
    معاون کل انجمن
    رتبه 1 - حداقل پست : 50رتبه 2 - حداقل پست : 200رتبه 3 - حداقل پست : 500رتبه 4 - حداقل پست : 1000رتبه 5 - حداقل پست : 2000رتبه 6 - حداقل پست : 3000
    معاون کل انجمن
    Jan 2014
    1,518
    50,268
    100
    50,268 امتیاز ، سطح 100
    0% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 0
    0% فعالیت
    سه دوستایجاد کننده آلبوم تصاویربیشترین فعالیتبرچسب زن کلاس اولاولین گروه شما
    پایان دهنده گفتگو
    2,067
    تشکر شده 3,425 بار در 1,273 ارسال
    Ghamgin

    ʼʽ͜ داستان های طنز ʼʽ͜

    دوستان عزیز
    تو این تاپیک
    داستان های طنز
    قرار میگیرد
    [برای مشاهده لینک ثبت نام کنید. ]
    mh2012, mahdie and Roja like this.
    عزیزانت رو همین ثانیه دوست داشته باش ...

    همین ثانیه قدرشون رو بدون!

    همین ثانیه در آغوششون بگیر

    منتظر هیچ فردا و روز مبادایی نباش...
    2 کاربر مقابل از maee عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. mh2012,Roja
    #1 ارسال شده در تاريخ 07-27-2014 در ساعت 06:08 PM

  2. ali the great آواتار ها
    ali the great
    مدیر بازنشسته
    رتبه 1 - حداقل پست : 50رتبه 2 - حداقل پست : 200رتبه 3 - حداقل پست : 500رتبه 4 - حداقل پست : 1000رتبه 5 - حداقل پست : 2000رتبه 6 - حداقل پست : 3000
    مدیر بازنشسته
    Jan 2014
    144
    2,805
    32
    2,805 امتیاز ، سطح 32
    37% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 95
    50.0% فعالیت
    1000 امتیازبرچسب زن کلاس اول1 سال ثبت نام شده
    79
    تشکر شده 545 بار در 143 ارسال
    Asabani
    ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺧﺎﻧﻮﻣﯽ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺑﺮﮔﺸﺘﻦ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺍﺯ
    ﺳﺮﮐﺎﺭ، ﺩﺭ ﻧﺎﻣﻪ
    ﺍﯼ ﻧﻮﺷﺖ : ﻣﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺗﺮﮎ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ
    ﺩﯾﮕﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺑﺎ
    ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻢ ...
    ﻭ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﻭ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﻓﺖ ﺯﯾﺮ
    ﺗﺨﺘﺨﻮﺍﺏ ﻗﺎﯾﻢ
    ﺷﺪ ﮐﻪ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻞ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺭﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ
    ﺧﻮﻧﺪﻥ ﻧﺎﻣﻪ ﺑﺒﯿﻨﻪ !!!
    ﺷﻮﻫﺮ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﺳﺮﮐﺎﺭ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﺗﺎﻕ
    ﺧﻮﺍﺏ ﺷﺪ ﻭ ﭼﺸﻤﺶ
    ﺑﻪ ﮐﺎﻏﺬ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﻧﺎﻣﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺭﻭ
    ﺧﻮﻧﺪ،،،
    ﭘﺲ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﺪﻥ ﻧﺎﻣﻪ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩﯼ ﺭﻭﯼﮐﺎﻏﺬ
    ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻮﺷﺖ،
    ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺯﻧﮓ ﻣﻮﺑﺎﯾﻞ ﺷﻮﻫﺮ ﺑﺼﺪﺍ ﺩﺭ
    ﻣﯿﺎﺩ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﺟﻮﺍﺏ
    ﻣﯿﺪﻩ : ﺳﻼﻡ ﻋﺰﯾﺰﻡ، ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﻟﺒﺎﺳﺎﻡ ﻭ ﻋﻮﺽ
    ﮐﻨﻢ
    ﻭ ﻣﯿﺎﻡ، ﻣﻨﺘﻈﺮﻡ ﺑﺎﺵ
    ﻓﺪﺍﺕ ﺷﻢ،،،
    ﺧﺪﺍﺭﻭ ﺷﮑﺮ ﺍﯾﻦ ﺯﻧﻢ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﻭﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ
    ﺗﺮﮐﻢ ﮐﺮﺩﻩ، ﺍﻧﺸﺎﻟﻠﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺭﯾﺨﺘﺶ ﻭﻧﺒﯿﻨﻢ
    ﺍﺻﻸ ﺍﺯﺩﻭﺍﺟﻢ ﺑﺎ ﺍﻭﻥ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ
    ﺑﻮﺩ،،، ﮐﺎﺵ ﻗﺒﻞﺍﺯ ﺍﯾﻥ ﺑﺎ ﺗﻮ
    ﺁﺷﻨﺎ ﻣﯿﺸﺪﻡ ﺍﻟﻬﯽ ﮐﻪ
    ﻗﺮﺑﻮﻥ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﯼ ﻣﺎﻫﺖ ﺑﺮﻡ، ﻋﺰﯾﺰ ﺩﻟﻢ
    ﻣﻨﺘﻈﺮﻡ ﺑﺎﺵ ﻣﻦ ﺗﺎ ﻧﯿﻢ
    ﺳﺎﻋﺖ ﺩﯾﮕﻪ ﭘﯿﺸﺘﻢ .
    ﻭ ﺑﻌﺪ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺯﯾﺮﻟﺐ ﺁﻭﺍﺯ ﻣﯿﺨﻮﻧﺪ
    ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ
    ﺯﻥ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﻭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ
    ﺩﺍﺷﺖﻣﻴﻤﺮﺩ ﻭ ﭘﺮﭘﺮ ﻣﯿﺸﺪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﺮﻭﺝ
    ﺷﻮﻫﺮﺵ، ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﺗﺨﺖ ﺧﻮﺍﺏ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭ
    ﺭﻓﺖ ﺑﺒﯿﻨﻪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﭼﯽﺭﻭﯼ ﮐﺎﻏﺬ ﻧﻮﺷﺘﻪ .
    .
    ﺩﯾﺪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﻧﻮﺷﺘﻪ،،؛
    ﺧﻨﮕﻮﻝ ﮐﻒ ﭘﺎﺕ ﻣﻌﻠﻮﻣﻪ
    ﻣﻦ ﻣﯿﺮﻡ ﻧﻮﻥ ﺑﮕﻴﺮﻡ


    mh2012, maee and mahdie like this.
    2 کاربر مقابل از ali the great عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. maee,mh2012
    #2 ارسال شده در تاريخ 07-27-2014 در ساعت 06:09 PM

  3. mh2012 آواتار ها
    mh2012
    مدیر کل انجمن
    رتبه 1 - حداقل پست : 50رتبه 2 - حداقل پست : 200رتبه 3 - حداقل پست : 500رتبه 4 - حداقل پست : 1000رتبه 5 - حداقل پست : 2000رتبه 6 - حداقل پست : 3000
    مدیر کل انجمن
    Jan 2014
    431
    67,566
    100
    67,566 امتیاز ، سطح 100
    0% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 0
    0% فعالیت
    سه دوستبیشترین فعالیتنظریه کلاس دومبرچسب زن کلاس اول50000 امتیاز
    پست زن
    2,358
    تشکر شده 1,477 بار در 379 ارسال
    Mehraboon
    نقل قول نوشته اصلی توسط ali the great نمایش پست ها
    ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺧﺎﻧﻮﻣﯽ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺑﺮﮔﺸﺘﻦ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺍﺯ
    ﺳﺮﮐﺎﺭ، ﺩﺭ ﻧﺎﻣﻪ
    ﺍﯼ ﻧﻮﺷﺖ : ﻣﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺗﺮﮎ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ
    ﺩﯾﮕﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺑﺎ
    ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻢ ...
    ﻭ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﻭ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﻓﺖ ﺯﯾﺮ
    ﺗﺨﺘﺨﻮﺍﺏ ﻗﺎﯾﻢ
    ﺷﺪ ﮐﻪ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻞ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺭﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ
    ﺧﻮﻧﺪﻥ ﻧﺎﻣﻪ ﺑﺒﯿﻨﻪ !!!
    ﺷﻮﻫﺮ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﺳﺮﮐﺎﺭ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﺗﺎﻕ
    ﺧﻮﺍﺏ ﺷﺪ ﻭ ﭼﺸﻤﺶ
    ﺑﻪ ﮐﺎﻏﺬ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﻧﺎﻣﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺭﻭ
    ﺧﻮﻧﺪ،،،
    ﭘﺲ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﺪﻥ ﻧﺎﻣﻪ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩﯼ ﺭﻭﯼﮐﺎﻏﺬ
    ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻮﺷﺖ،
    ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺯﻧﮓ ﻣﻮﺑﺎﯾﻞ ﺷﻮﻫﺮ ﺑﺼﺪﺍ ﺩﺭ
    ﻣﯿﺎﺩ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﺟﻮﺍﺏ
    ﻣﯿﺪﻩ : ﺳﻼﻡ ﻋﺰﯾﺰﻡ، ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﻟﺒﺎﺳﺎﻡ ﻭ ﻋﻮﺽ
    ﮐﻨﻢ
    ﻭ ﻣﯿﺎﻡ، ﻣﻨﺘﻈﺮﻡ ﺑﺎﺵ
    ﻓﺪﺍﺕ ﺷﻢ،،،
    ﺧﺪﺍﺭﻭ ﺷﮑﺮ ﺍﯾﻦ ﺯﻧﻢ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﻭﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ
    ﺗﺮﮐﻢ ﮐﺮﺩﻩ، ﺍﻧﺸﺎﻟﻠﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺭﯾﺨﺘﺶ ﻭﻧﺒﯿﻨﻢ
    ﺍﺻﻸ ﺍﺯﺩﻭﺍﺟﻢ ﺑﺎ ﺍﻭﻥ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ
    ﺑﻮﺩ،،، ﮐﺎﺵ ﻗﺒﻞﺍﺯ ﺍﯾﻥ ﺑﺎ ﺗﻮ
    ﺁﺷﻨﺎ ﻣﯿﺸﺪﻡ ﺍﻟﻬﯽ ﮐﻪ
    ﻗﺮﺑﻮﻥ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﯼ ﻣﺎﻫﺖ ﺑﺮﻡ، ﻋﺰﯾﺰ ﺩﻟﻢ
    ﻣﻨﺘﻈﺮﻡ ﺑﺎﺵ ﻣﻦ ﺗﺎ ﻧﯿﻢ
    ﺳﺎﻋﺖ ﺩﯾﮕﻪ ﭘﯿﺸﺘﻢ .
    ﻭ ﺑﻌﺪ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺯﯾﺮﻟﺐ ﺁﻭﺍﺯ ﻣﯿﺨﻮﻧﺪ
    ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ
    ﺯﻥ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﻭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ
    ﺩﺍﺷﺖﻣﻴﻤﺮﺩ ﻭ ﭘﺮﭘﺮ ﻣﯿﺸﺪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﺮﻭﺝ
    ﺷﻮﻫﺮﺵ، ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﺗﺨﺖ ﺧﻮﺍﺏ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭ
    ﺭﻓﺖ ﺑﺒﯿﻨﻪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﭼﯽﺭﻭﯼ ﮐﺎﻏﺬ ﻧﻮﺷﺘﻪ .
    .
    ﺩﯾﺪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﻧﻮﺷﺘﻪ،،؛
    ﺧﻨﮕﻮﻝ ﮐﻒ ﭘﺎﺕ ﻣﻌﻠﻮﻣﻪ
    ﻣﻦ ﻣﯿﺮﻡ ﻧﻮﻥ ﺑﮕﻴﺮﻡ


    خیلی باحال بود... ححححححححححححححححححححححححح ححححححححححح

    بازم از اینا بزارین...

    با تشکر
    ali the great و mahdie پسندیده اند.

    خدایا چنان کن سر انجام کار ... که تو خشنود باشی و ما رستگار
    2 کاربر مقابل از mh2012 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. maee,mahdie
    #3 ارسال شده در تاريخ 07-27-2014 در ساعت 06:14 PM

  4. ali the great آواتار ها
    ali the great
    مدیر بازنشسته
    رتبه 1 - حداقل پست : 50رتبه 2 - حداقل پست : 200رتبه 3 - حداقل پست : 500رتبه 4 - حداقل پست : 1000رتبه 5 - حداقل پست : 2000رتبه 6 - حداقل پست : 3000
    مدیر بازنشسته
    Jan 2014
    144
    2,805
    32
    2,805 امتیاز ، سطح 32
    37% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 95
    50.0% فعالیت
    1000 امتیازبرچسب زن کلاس اول1 سال ثبت نام شده
    79
    تشکر شده 545 بار در 143 ارسال
    Asabani
    مردی مرده بود و او را غسل داده و کفن کرده بودند و روی تخت غسالخانه گذاشت بودند تا تابوت بیاورند . و تشیعش کنند.
    زنش را دیدند که بادبزنی به دست گرفته و کفن او را که از آب غسل مرطوب شده بود، باد می زند!گفتند: عجب زن با مهر و محبتی که حتی بعد از مرگ شوهرش به فکر آسایش اوست.

    نزدیک رفتند و گفتند: ای زن، مرده را خیسی و خشکی و سردی و گرمی تفاوت نمی کند. خودت را به رنج مینداز.زن گفت: آخر، شوهرم وصیت کرده که تا کفنش خشک نشده، شوهر نکنم!!

    mh2012, maee and mahdie like this.
    3 کاربر مقابل از ali the great عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. maee,mahdie,mh2012
    #4 ارسال شده در تاريخ 07-28-2014 در ساعت 06:24 PM

  5. ali the great آواتار ها
    ali the great
    مدیر بازنشسته
    رتبه 1 - حداقل پست : 50رتبه 2 - حداقل پست : 200رتبه 3 - حداقل پست : 500رتبه 4 - حداقل پست : 1000رتبه 5 - حداقل پست : 2000رتبه 6 - حداقل پست : 3000
    مدیر بازنشسته
    Jan 2014
    144
    2,805
    32
    2,805 امتیاز ، سطح 32
    37% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 95
    50.0% فعالیت
    1000 امتیازبرچسب زن کلاس اول1 سال ثبت نام شده
    79
    تشکر شده 545 بار در 143 ارسال
    Asabani
    شیخ و مریدان
    اوردند روزی شیخ و مریدان در کوهستان سفر میکردندی و به ریل قطار رسیدندی که ریزش کوه ان را به بند اورده بود.ناگهان صدای قطار از دور شنیده شدشیخ فریاد زد که جامه هارا بدرید و اتش زنید که بدجور این داستان را شنیده ام!!!و در حالی که جامه ها را اتش میزدند فریاد میکشیدند و به سمت قطار حرکت میکردند/مریدی گفت:یا شیخ نباید دستمان را در سوراخی فرو بکردندی؟شیخ گفت:نه حیف نان ان یک داستان دیگر است(خاک تو مخت امروزی) راننده قطار که از دور گروهی را دید لخت که فریاد میزنند فکر کرد که به دزدان زمینی سومالی برخورد کرده!!و تخت گاز داد و قطار به سرعت به کوه خورد و همه سرنشینان جان به جان افرین تسلیم کردند . شیخ و مریدان ایستادند شیخ رو به بقیه کرد و گقت:قاعدتا نباید اینگونه میشد؟!؟!نمی دانم چرا این تجربت این بار صفرا فزود؟؟؟؟پس به پخمه ای رو کرد و گفت احمق تو چرا لباست را در نیاوردندی و اتش نزدندی؟پخمه گفت:اخر الان سر ظهر است گفتم شاید همینطوری هم مارا ببینند و نیازی نباشد :))
    ویرایش توسط ali the great : 07-31-2014 در ساعت 04:42 PM
    mh2012, maee and mahdie like this.
    3 کاربر مقابل از ali the great عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. maee,mahdie,mh2012
    #5 ارسال شده در تاريخ 07-31-2014 در ساعت 04:40 PM

  6. maee آواتار ها
    maee
    معاون کل انجمن
    رتبه 1 - حداقل پست : 50رتبه 2 - حداقل پست : 200رتبه 3 - حداقل پست : 500رتبه 4 - حداقل پست : 1000رتبه 5 - حداقل پست : 2000رتبه 6 - حداقل پست : 3000
    معاون کل انجمن
    Jan 2014
    1,518
    50,268
    100
    50,268 امتیاز ، سطح 100
    0% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 0
    0% فعالیت
    سه دوستایجاد کننده آلبوم تصاویربیشترین فعالیتبرچسب زن کلاس اولاولین گروه شما
    پایان دهنده گفتگو
    2,067
    تشکر شده 3,425 بار در 1,273 ارسال
    Ghamgin
    زن نصف شب از خواب بیدار می‌‌شود و می‌‌بیند که شوهرش در رختخواب نیست، ربدشامبرش را می‌‌پوشد و به دنبال او به طبقه ی پایین می‌‌رود

    و شوهرش در آشپزخانه نشست بود در حالی‌ که یک فنجان قهوه هم روبرویش بود .

    در حالی‌ که به دیوار زل زده بود در فکری عمیق فرو رفته بود...

    زن او را دید که اشک‌هایش را پاک می‌‌کرد و قهوه‌اش را می‌‌نوشید...

    زن در حالی‌ که داخل آشپزخانه می‌‌شد آرام زمزمه کرد : "چی‌ شده عزیزم؟ چرا این موقع شب اینجا نشستی؟"

    شوهرش نگاهش را از قهوه‌اش بر می‌‌دارد و میگوید : هیچی‌ فقط اون موقع هارو به یاد میارم، ۲۰ سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات می‌‌کردیم، یادته؟

    زن که حسابی‌ تحت تاثیر احساسات شوهرش قرار گرفته بود، چشم‌هایش پر از اشک شد ا گفت: "آره یادمه..."

    شوهرش به سختی‌ گفت:_ یادته پدرت وقتی ما را پیدا پیدا کرد؟

    _آره یادمه (در حالی‌ که بر روی صندلی‌ کنار شوهرش نشست...)_

    یادته وقتی‌ پدرت تفنگ رو به سمت من نشون گرفته بود و گفت که یا با دختر من ازدواج میکنی‌ یا ۲۰ سال می‌‌فرستمت زندان ؟!

    _آره اونم یادمه...

    مرد آهی می‌‌کشد و می‌‌گوید: اگه رفته بودم زندان الان آزاد شده بودم...
    mh2012, mahdie and Roja like this.
    عزیزانت رو همین ثانیه دوست داشته باش ...

    همین ثانیه قدرشون رو بدون!

    همین ثانیه در آغوششون بگیر

    منتظر هیچ فردا و روز مبادایی نباش...
    3 کاربر مقابل از maee عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. mahdie,mh2012,Roja
    #6 ارسال شده در تاريخ 09-02-2015 در ساعت 03:04 AM

  7. maee آواتار ها
    maee
    معاون کل انجمن
    رتبه 1 - حداقل پست : 50رتبه 2 - حداقل پست : 200رتبه 3 - حداقل پست : 500رتبه 4 - حداقل پست : 1000رتبه 5 - حداقل پست : 2000رتبه 6 - حداقل پست : 3000
    معاون کل انجمن
    Jan 2014
    1,518
    50,268
    100
    50,268 امتیاز ، سطح 100
    0% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 0
    0% فعالیت
    سه دوستایجاد کننده آلبوم تصاویربیشترین فعالیتبرچسب زن کلاس اولاولین گروه شما
    پایان دهنده گفتگو
    2,067
    تشکر شده 3,425 بار در 1,273 ارسال
    Ghamgin

    نامه جالب پسر بچه شیطون به خدا

    کودکی به مامانش گفت: من واسه تولدم دوچرخه می خوام!‎

    بابی پسر خیلی شیطون و بازیگوشی بود! اون همیشه همه رو اذیت می کرد…

    مامانش بهش گفت: آیا حقته که یه دوچرخه برات بگیریم واسه تولدت؟!

    بابی گفت آره…

    مامانش بهش گفت: برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس و ازش بخواه به خاطر کارای خوبی که انجام دادی بهت یه دوچرخه بده!


    نامه شماره یک:
    سلام خدای عزیز.
    اسم من بابی هست.
    من یک پسر خیلی خوبی بودم و حالا ازت می خوام که یه دوچرخه بهم بدی.
    دوستدار تو: بابی

    بابی کمی فکر کرد
    دید که این نامه چون دروغه کارساز نیست و دوچرخه ای گیرش نمی یاد! برا همین نامه رو پاره کرد…


    نامه شماره دو:
    سلام خدا.
    اسم من بابیه و من همیشه سعی کردم که پسر خوبی باشم.
    لطفاً واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده.
    بابی

    اما بابی یه کمی فکر کرد و دید که این نامه هم جواب نمی ده! واسه همین پارش کرد…


    نامه شماره سه:
    سلام خدا.
    اسم من بابی هست.
    درسته که من بچه خوبی نبودم ولی اگه واسه تولدم یه دوچرخه بهم بدی قول می دم که بچه خوبی باشم.
    بابی

    بابی کمی فکر کرد و با خودش گفت که شاید این نامه هم جواب نده! واسه همین پارش کرد…
    او تو فکر فرو رفت!!!
    بعد از مدتی رفت به مامانش گفت که می خوام برم کلیسا!

    مامانش دید که کلکش کار ساز بوده؛ بهش گفت:

    خوب برو. ولی قبل از شام خونه باش.
    و بابی رفت کلیسا…

    یه کمی نشست و وقتی دید هیچ کسی اونجا نیست،
    پرید و مجسمه ی مادر مقدس رو کش رفت!
    و از کلیسا فرار کرد…

    بعدش مستقیم رفت تو اتاقش و نامه جدیدش رو نوشت!



    نامه شماره چهار:
    خدا!
    مامانت پیش منه…
    اگه مامانت رو می خوای، واسه تولدم باید یه دوچرخه بهم بدی!!!
    mh2012 این را میپسندد.
    عزیزانت رو همین ثانیه دوست داشته باش ...

    همین ثانیه قدرشون رو بدون!

    همین ثانیه در آغوششون بگیر

    منتظر هیچ فردا و روز مبادایی نباش...
    کاربر مقابل از maee عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است: mh2012
    #7 ارسال شده در تاريخ 09-26-2020 در ساعت 12:59 PM

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

ali، great، ﯾﻪ، ﺍﺯ، ﺩﺭ، فقط، فنجان، فکر، فکری، فرو، فریاد، فرار، قهوه، قبل، قرار، قطار، من، می، ما، مادر، مرگ، مرده، مردی، مستقیم، نمی، چهار، چون، نیست، نامه، نان، نباید، چرا، نزدیک، نشست، هم، همه، همین، همیشه، هیچ، های، وقتی، ولی، واسه، وصیت، یه، یک، یاد، کمی، کنند، کنار، کند، که، کوهستان، کردم، کرده، کسی، گفت، گاز، گرفته، گروهی، پیدا، پیش، پاک، پاره، پر، پس، پسر، آیا، آب، آرام، آزاد، الان، امروزی، انجام، او، این، اینگونه، اینجا، اگه، اتاق، احمق، احساسات، از، ازدواج، اسم، بچه، بنویس، به، بود، بگیریم، باید، باحال، بار، بده، بدی، برای، برات، بعد، تفاوت، تو، تا، تاثیر، تازه، تخت، تشکر، جواب، جالب، جان، حالا، حتی، خونه، خواب، خوبی، خودت، خیلی، خاک، خاطر، خدا، خدای، دنبال، دور، دیوار، دیگر، دید، داد، داده، داستان، دختر، در، دست، رفت، رو، روی، روزی، ریل، ریزش، را، راننده، زمینی، زن، زندان، زده، سفر، سلام، سال، سرعت، شنیده، شیخ، شب، شده، صدای، طنز، طبقه، ظهر، عجب

نمایش برچسب‌ها

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

Designed With Cooperation

Of Creatively & VBIran


Search Engine Optimization by vBSEO 3.6.0