اطلاعیه مهم: با سلام کاربر گرامی... اگر با یوزر و پسورد هنگام ورود به تاپیک یا صفحاتی که با ادرس tk. شروع می شود، با خطا رو به رو شدین... در نوار ادرس مرورگرتون کلمه tk. را حذف کنید و به جاش com. بزارید و اینتر بزنید و مجدد برای ورود اقدام کنید... با تشکر مدیر کل انجمن
دعاى زن دلسوخته
برترین مطلب این هفته ی سایت

بزودی

بزودی

نمایش نتایج: از 1 به 1 از 1
Like Tree2Likes
  • 2 Post By maee

موضوع: دعاى زن دلسوخته

  1. maee آواتار ها
    maee
    معاون کل انجمن
    رتبه 1 - حداقل پست : 50رتبه 2 - حداقل پست : 200رتبه 3 - حداقل پست : 500رتبه 4 - حداقل پست : 1000رتبه 5 - حداقل پست : 2000رتبه 6 - حداقل پست : 3000
    معاون کل انجمن
    Jan 2014
    1,518
    50,268
    100
    50,268 امتیاز ، سطح 100
    0% کامل شده  امتیاز لازم برای سطع بعدی 0
    0% فعالیت
    سه دوستایجاد کننده آلبوم تصاویربیشترین فعالیتبرچسب زن کلاس اولاولین گروه شما
    پایان دهنده گفتگو
    2,067
    تشکر شده 3,425 بار در 1,273 ارسال
    Ghamgin

    دعاى زن دلسوخته

    لوئيز رِدِن، زنى بود با لباسهاى کهنه و مندرس، و نگاهى مغموم.

    وارد خواربار فروشى محله شد و با فروتنى از صاحب مغازه خواست کمى خواروبار به او بدهد.

    به نرمى گفت شوهرش بيمار است و نمى‌تواند کار کند و شش بچه‌شان بى غذا مانده‌اند جان لانگ هاوس،صاحب مغازه، با بى‌اعتنايى محلش نگذاشت و با حالت بدى خواست او را بيرون کند.


    زن نيازمند در حالى که اصرار مى‌کرد گفت :
    «آقا شما را به خدا به محض اينکه بتوانم پولتان را مى‌آورم .»


    جان گفت نسيه نمى‌دهد.

    مشترى ديگرى که کنار پيشخوان ايستاده بود و گفت و گوى آن دو را مى‌شنيد به مغازه دار گفت :
    «ببين اين خانم چه مى‌خواهد؟ خريد اين خانم با من .»


    خواربار فروش گفت:
    لازم نيست خودم مى‌دهم ليست خريدت کو؟


    لوئيز گفت:
    اينجاست.


    - « ليست ‌ات را بگذار روى ترازو به اندازه ى وزنش هر چه خواستى ببر . » !!


    لوئيز با خجالت يک لحظه مکث کرد، از کيفش تکه کاغذى درآورد و چيزى رويش نوشت و آن را روى کفه ترازو گذاشت.

    همه با تعجب ديدند کفه ى ترازو پايين رفت.


    خواربارفروش باورش نمى‌شد.


    مشترى از سر رضايت خنديد.


    مغازه‌دار با ناباورى شروع به گذاشتن جنس در کفه ى ديگر ترازو کرد کفه ى ترازو برابر نشد، آن قدر چيز گذاشت تا کفه‌ها برابر شدند.


    در اين وقت، خواربار فروش با تعجب و دل‌خورى تکه کاغذ را برداشت ببيند روى آن چه نوشته است.


    کاغذ ليست خريد نبود، دعاى زن بود که نوشته بود


    « اى خداى عزيزم تو از نياز من با خبرى ، خودت آن را برآورده کن »




    فقط اوست که مى‌داند وزن دعاى پاک و خالص چقدر است .


    « بر گرفته از کتاب لبخند خدا »
    mh2012 و mahdie پسندیده اند.
    عزیزانت رو همین ثانیه دوست داشته باش ...

    همین ثانیه قدرشون رو بدون!

    همین ثانیه در آغوششون بگیر

    منتظر هیچ فردا و روز مبادایی نباش...
    3 کاربر مقابل از maee عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند. mahdie,mh2012,Roja
    #1 ارسال شده در تاريخ 07-30-2015 در ساعت 03:44 AM

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

Designed With Cooperation

Of Creatively & VBIran


Search Engine Optimization by vBSEO 3.6.0